بیدار
شدند
ایستادند
چشم
در چشم تفنگ
سینه به سینه آتش
"گلوله ها هوایی شدند
سینه ها هوایی تر"
****
ترس
به میدان آمده بود
مرگ از جانی به جانی می گریخت
تا یاران جوانمرد ما
جوانمرگ بخوابند
همیشه به گوش همیشه بیدار
((
تقدیم به شهدای هشت سال دفاع مقدس ))
وحید و من
مطلبی برای برادر عزیزم حجت الاسلام حاج حبیب
محمدنژاد فرستاده بودم که در یک جا از جمله «کل یوم عاشورا کل ارض کربلا» استفاده
کرده بودم.
ایشان مطلبی فرستادند و تأکید کردند که :
. کلام معصوم «لا یوم کیومک یا ابا
عبدالله» است.
این جمله از قول امام حسن مجتبی علیه السلام
است. روزی امام حسین(ع) به نزد امام حسن(ع)
آمد، وقتی چشمش به برادر افتاد گریه کرد، امام حسن(ع) از برادرش علت
گریه کردن را جویا شد. امام حسین(ع) فرمود: گریه ام برای رفتار بدی است که
با تو میشود. امام حسن فرمود: ظلم و ستمی که بر من میشود همین زهری است که به من
داده میشود و به سبب آن به قتل میرسم، ولی بدان که «لا یوم کیومک یا
اباعبدالله»؛ هیچ روز و سرنوشتی مانند روز و سرنوشت تو نیست.
ای
ابا عبدالله زیرا روزی بر تو خواهد آمد که سی هزار نفر از مردمی که خود را مسلمان
میدانند و مدعی هستند که از امت جد ما محمد صلی الله علیه و آله هستند، تو را
محاصره کرده و برای کشتن تو و جسارت به اهل بیت تو و اسارت خاندان تو و غارت اموال
آنها اقدام میکنند، در این هنگام است که خداوند لعن خود را بر خاندان امیه فرو
فرستد و از آسمان خون و خاکستر فرو ریزد و همه مخلوقات حتی حیوانات درنده در
بیابان ها و ماهیان در دریاها بر مصیبت تو گریه کنند.(به نقل از امالی شیخ صدوق)
حاج حبیب می گفتند سندی برای کل یوم عاشورا کل
ارض کربلا نداریم. و درواقع می خواستند بگویند که زاویه نگاه
از پشت این جملات با هم فرق می کند. هر تقابل ظالم و مظلومی مثل واقعه عاشورا
نیست.
جعفر
صادق كاملى در سال 1345 در ارومیه در یك خانواده مذهبى و مؤمن دیده به جهان گشود.
دوران ابتدایى را در مدرسه نوید و راهنمایى را در مدرسه داریوش سپرى كرد. سپس وارد
هنرستان آقا مصطفى خمینى شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. در اوایل انقلاب، در
راهپیمایی ها شركت فعال داشت، به طورى كه چندین بار توسط افراد خودفروخته رژیم ستم
شاهى مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
بعد از انقلاب شكوهمند اسلامى، در انجمن اسلامى مدارس و بسیج
شركت گستردهاى داشت. فردى انقلابى، متواضع و فروتن و بسیار مهربان و شوخ طبع بود
هیچ گاه تبسم از لب هایش محو نمىشد.
جعفر
صادق كاملى در سال 1363 در رشته الكترونیك، دانشگاه شیراز پذیرفته شد و پس از یك
سال تحصیل، از آن رشته انصراف داد و وارد رشته مهندسى عمران دانشگاه مشهد شد.
جعفرصادق
که تجربه اعزام به مناطق کردنشین ارومیه را داشت، چندین بار به صورت داوطلب به
جبهه اعزام شد. قبل از اعزام به خانوادهاش مىگفت: «یا شهید مىشوم و یا مفقود
الاثر، در هر دو حال صبر و بردبارى كنید و ناراحت نباشید چون این آرزوى من است كه
با دشمنان بعثى عراق كه خاك میهن عزیزمان را اشغال كردهاند به مبارزه برخیزم».
جعفر صادق كاملى سرانجام در عملیات تکمیلی كربلاى 5 در منطقه شلمچه شهید و مفقودالاثر
گردید. تاینکه بعد از سالها پیکرش شناسایی و به باغ رضوان منتقل شد.
در بخشی
از وصیت نامه اش این چنین نجوای عاشقانه دارد که :
خداوندا،
ببخش بر من گناهانم و بیامرز مرا قبل از اینكه از این عالم پست رخت بربندم.
پروردگارا جز تو كسی نیست كه بر او دل بندم و با یاد او خوش باشم. بارالها من كه
نتوانستم حق بندگی را ادا كنم، اما امیدم فقط به رحمت و لطف و كرم توست. من كه
لایق كوچكترین لطف نیستم اما تو بزرگواری، تو رحیمی و تو غفاری.
توفیق
زیارت(بخش اول)
الحمدلله
توفیقی حاصل شد تا امسال اربعین را به همراه همسر عزیزم و به پیشنهاد ایشان در کنار بارگاه حضرت معصومه (س) باشیم.
از ارومیه که رهسپار شدیم شب را در تهران، مهمان پسرم آقا
جواد شدیم و عروس عزیزم با پذیرایی
خوبش حسابی تحویلمان گرفت. سپس برای اینکه اربعین در قم باشیم رفتیم و این بار
مهمان پسر بزرگم آقا محسن شدیم و نوه عزیزم علی اصغر حال ما را خوب کرد. می
خواستیم برویم مشهد که عروس عزیزم به گریه افتاد و می گفت دلمان به شما عادت کرد و
قول مهمانی دوباره در برگشت از مشهد را طلب می کرد. پس از آن به مشهد مقدس شرفیاب
شدیم تا دهه آخر صفر را آنجا به سر بریم.(از سه شنبه 30 مهر)
از
برکات حضور در کنار بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) این بود که در روز پنجشنبه 2 آبان ماه 1398 به همت
برادر عزیزم «محمدرضا رشیدی» مدیر هتل نور ولایت در جمع تنی چند از راویان و
فرماندهان دفاع مقدس مشهد و جناب آقای «غفار رستمی» از لشکر 31 عاشورا در هتل نور
ولایت باشیم و از صحبتهای آنان بهره مند شویم.
افرادی
که در جمع حضور داشتند عبارت بودند از :
حجت
الاسلام طباطبایی، غفار رستمی، سردار علیرضا یوسفی(جانباز نابینا)، حمید جهانگیر
فیض آبادی صاحب کتاب جنون مجنون که در همان جلسه نسخه ای از آن را از دست ایشان
دریافت کردم، سید علیرضا مهرداد (که چند جلد کتاب هم نوشته که سفر مامور 2519 را
در مشهد خریدم)، محمدرضا بانصری (مجری تلویزیون مشهد)، جواد کافی، خادمی، خدایاری،
علیرضا دلبریان(صاحب کتاب از موج تا اوج) و آقای احمد منصوب که نقاش چهره های شهدا
در دیوارهای شهر مشهد بودند.
همان
شب هم در اولین جلسه سخنرانی استاد فاطمی نیا که در مسجد و حسینیه اهرا برقرار بود رفتیم. خاطره
چندین سال متوالی حضور در مجالس ایشان که به همراه فرزندانم محسن و جواد هم بود دوباره زنده شد. ازدحام جمعیت
بسیار زیاد بود و نتوانستم خدمت استاد برسم. چون وقتی در تهران بودم سالها در منزل
ایشان می رفتیم و بهره می بردیم.
شب
دوم به ذهنم رسید که سؤالی بکنم از استاد و بپرسم گوینده این جمله که : «قد یفتح الله للسالک علی فراشه مالم یفتحه له علی صلاته» چه کسی است؟ سؤال را نوشتم ولی نتوانستم به ایشان
برسانم و رفتند بالای منبر. اما یکمرتبه مطلب به جایی رسید و همین مطلب را گفت و
خاطرنشان کردند که این جمله را عارفی گفته است!
آقای
رشیدی گفتند که خانواده معظم شهیدان مدافع حرم آمده اند و من برای آنها برنامه گذاشتم که برویم منزل شهید محمود کاوه. روز شنبه 4 آبان ماه بود که من هم
با آنها همسفر شدم و رفتیم منزل شهید کاوه . خانه ای در متراژ پائین در سه طبقه که
طبقه زیر زمین آن واحد فرهنگی بود و دو کتاب از آنجا خریدم. هر طبقه در واقع یک
اتاق بزرگ بود. در سردرب خانه، عکس کاوه به همراه جمله ای از مقام معظم رهبری خود
نمایی می کرد. که فرموده بودند : محمود زمان انقلاب شاگرد ما بود، اما حالا
استاد ما شد.
پدر
شهید حامد جوانی(از تبریز) را دوباره آنجا دیدم. پدر شهید «سعید شبان گورچین قلعه»
از ارومیه هم آمده بود. با من احوالپرسی کرد و بنام مرا صدا کرد. گفتم نشناختمتان.
گفت یادت هست می آمدی تبلیغات سپاه پیش صفاری؟ گفتم بله. گفت من هم آنجا بودم و
شما را از آنجا می شناسم. رزمنده ای که خود حالا پدر شهید بود.
پدر شهید سعید شبان و سعید در روستایشان
خواهران
شهید کاوه و آقای فیض آبادی صحبت هایی کردند و در زیر زمین هم نماز را به جماعت
خواندیم.
ادامه
دارد.
یکشنبه
5 آبان برنامه ای که آقای رشیدی گذاشته بود دیدن خانواده شهید مدافع حرم و اولین
ذبیح از لشکر فاطمین به نام رضا اسماعیلی
بود.
مادر
شهید چقدر استوار حرف می زد. یکی از دوستان شهید هم آمد و عملیاتی را که در آن رضا
به شهادت رسیده بود را گفت.
نماز
جماعت را همانجا خواندیم. بعد از اینکه خانواده های مدافع حرم رفتند همسرم گفتند
حسین، مادر شهید چیزهایی درباره شهید و سر زدن ایشان به خانه می گوید که بسیار
جالب است. ما ماندیم و یک مصاحبه تصویری گرفتیم که برخی از این مطالب به قول استاد
فاطمی نیا اینترنتی نیست و باید سینه به سینه نقل شود.
روز
دوشنبه صبح که رفتیم حرم عکس روی درب پاتوق کتاب نظرم را جلب کرد و عکسی تهیه
کردم. بجای ورود ممنوع نوشته بود: ورود ممنون،
لطفا اینجا پارک کنید!
دوباره
امروز برنامه داشتیم برویم خانه شهیدان مدافع حرم، دو برادری که با هم شهید شدند مجتبی و مصطفی بختی.
در
راه مادر سه شهید داود، علیرضا و رسول خالقی پور را هم برداشتیم و رفتیم. خانم «فروغ منهی» مادر سه شهید
و همسر جانباز بود. می گفت رسول و علیرضا در شب عید قربان در آغوش هم شهید شده
بودند. وای چه مادری بود. حتی تحت پوشش بنیاد شهید هم نبود. اما داشت رسالت زینبی
خود را انجام می داد.
در
خانه شهیدان بختی دو مادر شهید چه صحبت هایی با هم داشتند. مادر سه شهید به مادر
بختی می گفت شما اجرتان از ما بیشتر است. فرزندان من مجرد بودند ولی یکی از پسرهای
تو متاهل بوده و بچه دارد. حالا که نوه را می بینی چه حالی داری.
سه
شنبه روز شهادت حضرت، مشهد، عاشورای مکرر بود. هیئت های مذهبی از تمام کشور و کشورهای همجوار
آمده بودند. غوغایی بود که باید در حال و هوای آن قرار بگیری تا بدانی.
شب در
صحن انقلاب خدام برنامه داشتند. در جایگاه شعری مرا دگرگون کرد نوشته بود:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
هستند خاک پای تو یا ثامن الحجج
روز
هشتم آبان «محمد مهدی» پسر آقای رشیدی و به عبارتی نوه خواهرم هم با ما بود. گفت
دایی می دانی امروز 8 هشتمین ماه 98 است؟ من هم گفتم چقدر عالی است که در کنار
هشتمین امام هستیم. و چه فال نیکویی بود.
و
پنجشنبه روز خداحافظی بود. و اینبار هم توشه هایی برگرفتیم. خصوصاً اینکه کتاب
لهوف را گرفته بودم و با نسخه «ابی مخنف» به نام وقعه الطف تطبیق می کردم. جالب
بود که دیوان نیر تبریزی را هم از قم گرفته بودم.
شب
شهادت آقا علی بن موسی الرضا استاد فاطمی نیا گریزی به کربلا و حالات علی اکبر و
امام حسین علیه السلام و اشعار نیر زد. اول این بیت را خواند که :
این
بیابان جای خواب ناز نیست
کایمن
از صیاد تیرانداز نیست
و
بعد گفت در بیت بعدی نیر اعجاز کرده و خواند:
بیش
از این دیگر دلم را خون مکن
زاده
لیلی مرا مجنون مکن
تا
این را خواند گفتم شاید استاد اشتباه کرده . چون این بیت از عمان سامانی است. شب
که آمدم هتل دیوان نیر را باز کردم و شعر را پیدا کردم. شعر درست بود.
اما
همین بیت در شعر عمان عیناً آمده تنها آنجا بجای «دیگر»، «بابا» آمده! هر دو شعر
در کمال زیبایی و متانت هستند.
چهارشنبه
به بهشت رضا هم سری زدیم و نماز مغرب و عشا را در خواجه اباصلت خواندیم.
روی
مزار شهدا نامهای آشنای شهادت آدم را به فکر فرو می برد: سردشت، پیرانشهر، ارومیه
. شهدای تیپ ویژه شهدا و فرمانده شان شهید کاوه. و نورعلی شوشتری و برونسی و .
بگذریم
که در مشهد دوستان زیادی را هم دیدیم مثل آقای علیزاده امامزاده(رئیس شورای شهر
ارومیه) دوست اصفهانی ما آقای سعید عبادتی، دوست اردبیلی آقای صمد رمضانی، حاج
رسول اصغرزاده را هم تلفنی صحبت کردیم. بعد فهمیدم آقای پیری هم آمده بود.
من و سعید عبادتی در رواق امام خمینی
من و برادرم صمد رمضانی
خدایا
شکرت
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ
صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن
یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛
بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در
انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
گاهی
برخی آیات با روح و روان آدمی چه کارها که نمی کند. از زمان جنگ این آیات لابلای
وصیت نامه ها و یا نامه ها دیده می شد. حتی هنگامی که دوستان می خواستند از یاران
شهیدشان حرف بزنند این آیه را تلاوت می کردند.
و
امروز با شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی تفسیری دیگر گونه یافت.
منتظران
اگر در عهدشان صادق باشند به یاران شهیدشان خواهند پیوست.
خدایا
ما را از شهیدان جدا مفرما
#شهید_حاج
قاسم سلیمانی
#شهید_مهدی باکری
محمدزاده، اصغر، ۱۳۶۵ -
آذربایجان از نگاه میسیونرها : گزارش تصویری میسیونرها از شهرهای
ارومیه، تبریز و مراغه/ترجمه و تألیف اصغر محمدزاده، سعید عضدالدینیملکی.
تهران: اوحدی، ۱۳۹۸.
۴۱۶ص.: مصور.
درباره این سایت