بیدمشک



امروز از دوست قدیمی ما وحید صفی لیان یک شعری به دستم رسید. برای رزمنده ها گفته بود. به مناسبت همین ایام. رفتم در سایتی چند شعر دیگرش را هم دیدم. خوب بود.
وحید در زمان جنگ

ماهم این شعر را برای دوستان در وبلاگ به اصطلاح فوروارد می کنیم.
برای دیدن بقیه شعرهایش به سایت شعر نو بروید یا به وبلاگش بروید.

بیدار شدند

ایستادند

چشم در چشم تفنگ

 سینه به سینه آتش

 "گلوله ها هوایی شدند

 سینه ها هوایی تر"

****

ترس به میدان آمده بود

 مرگ از جانی به جانی می گریخت

 تا یاران جوانمرد ما

 جوانمرگ بخوابند

 همیشه به گوش همیشه بیدار

(( تقدیم به شهدای هشت سال دفاع مقدس ))

وحید و من


اگر با من باشد می گویم آغاز جنگ در ایران همان 23 بهمن 57 بود!
یعنی فردای پیروزی انقلاب.
همینطور است پایان جنگ. یعنی من برای جنگ پایانی نمی بینم! فقط شکل آن عوض شده است. 
از 23 بهمن 57 جنگ توسط اشرار و ضد انقلاب از مهاباد و کردستان شروع شد تا رسید به سال 59 که خود صدام دست بکار شد. آن هم هجوم گسترده هوایی و زمینی در 31 شهریور ماه 1359اما روایت های جنوب کشور هم نشان می دهد که دست اجانب آنجا هم از آستین ضدانقلاب منطقه با بحث های قومیتی شروع شده بود.

اما در جلد اول کتاب «روایت سید یحیی صفوی» از مجموعه «تاریخ شفاهی دفاع مقدس» که به کوشش حسین اردستانی در سال 1397 توسط «مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس» منتشر شده است، صفوی معتقد است با وجود آغاز رسمی جنگ در روز 31 شهریور، نیروهای عراقی در عمل پیش از این تاریخ، به صورت محدود جنگ را آغاز کرده بودند: 
«با اینکه سراسری عراق 31 شهریور شروع شد، آنها در اوایل شهریور ماه به منطقه میمک در استان ایلام و ارتفاعات میمک را که به آن سیف سعد یا زین‌القوس می‌گفتند، تصرف کرده بودند و بیانیه داده بودند که ما این ارتفاعات را که مال خودمان بود، تصرف کردیم. بنابراین ارتش عراق عملاً جنگ را قبل از 31 شهریور شروع کرده بود.»
 
او همچنین در خاطرات خود از جلسه‌ای می‌گوید که با حضور بنی‌صدر و جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه، پیش از حمله عراق به میمک برگزار شده بود و در آن، بنی‌صدر با استدلالی ی، احتمال در گرفتن جنگ میان عراق و ایران را منتفی دانسته بود: «حدود یک ماه قبل از شروع جنگ و قبل از اینکه ارتش عراق ارتفاع میمک را بگیرد، جلسه شورای دفاع در کرمانشاه به ریاست آقای بنی‌صدر رئیس جمهور و فرمانده کل قوا تشکیل شد. در این جلسه آقای رجایی نخست‌وزیر، سرهنگ فکوری وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی ارتش، فلاحی رئیس ستاد مشترک ارتش و ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی ارتش حضور داشتند. جلسه در ستاد لشکر 81 زرهی کرمانشاه تشکیل شد. در این جلسه، از سپاه محمد بروجردی فرمانده سپاه غرب کشور، بنده در سمت فرماندهی عملیات سپاه کردستان و ناصر کاظمی شرکت داشتیم. سرگرد صیادشیرازی و یکی دو نفر از عزیزان ارتش هم در جلسه بودند.»
 
این جلسه پس از آن صورت گرفته بود که صفوی و یکی دیگر از فرماندهان سپاه در مشاهدات میدانی خود آرایش ارتش عراق در مرزهای ایران را رصد کرده بودند و هشدار آنها درباره احتمال آغاز جنگ با پاسخ سرد فرمانده ارتشی مستقر در محل مواجه شده بود: «چند روز قبل از تشکیل جلسه شورای عالی دفاع در کرمانشاه، من و سروان آذربن فرمانده سپاه سرپل‌ذهاب به منطقه قصر شیرین و حدود ازگله روی ارتفاعاتی که بر رودخاله دیاله مسلط است رفتیم. ما با دوربین و حتی بدون دوربین نگاه کردیم و دیدیم یک لشکر مکانیزه عراق پشت مرز ایران آرایش گرفته است. هنوز بلد نبودند خاکریز بزنند. در دشت باز آرایش گرفته بودند و چادر زده بودند. فرمانده سپاه قصرشیرین گفت لشکر عراق پشت مرز آرایش گرفته است. در آن منطقه یک تیپ از لشکر 81 زرهی کرمانشاه حدفاصل قصرشیرین و سرپل‌ذهاب مستقر بود ولی آرایشش خوب نبود.

خاطرم هست رفتیم پیش فرمانده تیپ که سوار نفربر زرهی ام 113 فرماندهی بود. به او گفتم جناب سرهنگ در موضعی که مستقرید، در این دو تا تنگه، عراقی‌ها می‌آیند شما رو دور می‌زنند. ایشان پاشد و به پشت کمر من زد و گفت برادر پاسدار موهای من را می‌بینی؟ گفتم بله. گفت چه رنگ است؟ گفتم سفید است. گفت ریش من را می‌بینی؟ ما اینها را توی آسیاب سفید نکردیم. جنگ را به ما واگذار کنید؛ شما فقط امنیت این منطقه را برقرار کنید. ما هم گفتیم چشم و با سروان آذربن برگشتیم.»

ارومیه از دیرینه زمان تا به امروز

پرویز عقلمند، ارومیه از دیرینه زمان تا به امروز(2 جلد)، تهران: نشر سخن 1398
وقتی در شهرداری بودم (معاون فرهنگی) دنبال این بودم که تاریخجه ای از شهر ارومیه را در قالب کتابی ارائه نمایم. بالاخره طرح کتاب را نوشتم و موافقت آقای بازیان شهردار وقت را گرفتم و قرار شد که آقای پرویز عقلمند مجری طرح و بنده ناظر آن باشم. 
کار را با آقای عقلمند شروع کردیم و بخش هایی از کتاب را(شهرداران بعد از انقلاب و شورای شهر) را من استخراج کردم، بقیه را هم آقای عقلمند. اما کار طول کشید.چون نمی خواستیم کار سمبل شود. و واقعاً آقای عقلمند زحمات زیادی را کشیدند. 
بالاخره در زمان شهرداری آقای حضرتپور کار برای چاپ آماده شد که متاسفانه کاغذ به شدت گران شد. آقای عقلمند از روابط خود در وزارت ارشاد بهره جست تا بالاخره بعد از دوندگی های زیاد سهمیه ای برای کاغذ بگیرد و کتاب به زیور طبع آراسته گردد. 
الحمدلله  



محرم

مطلبی برای برادر عزیزم حجت الاسلام حاج حبیب محمدنژاد فرستاده بودم که در یک جا از جمله «کل یوم عاشورا کل ارض کربلا» استفاده کرده بودم.

ایشان مطلبی فرستادند و تأکید کردند که :

. کلام معصوم «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله» است.

این جمله از قول امام حسن مجتبی علیه السلام است. روزی امام حسین(ع)  به نزد امام حسن(ع)  آمد، وقتی چشمش به برادر افتاد گریه کرد، امام حسن(ع)  از برادرش علت گریه کردن را جویا شد. امام حسین(ع)  فرمود: گریه ام برای رفتار بدی است که با تو می‌شود. امام حسن فرمود: ظلم و ستمی که بر من می‌شود همین زهری است که به من داده می‌شود و به سبب آن به قتل می‌رسم، ولی بدان که «لا یوم کیومک یا اباعبدالله»؛ هیچ روز و سرنوشتی مانند روز و سرنوشت تو نیست.

ای ابا عبدالله زیرا روزی بر تو خواهد آمد که سی هزار نفر از مردمی که خود را مسلمان می‌دانند و مدعی هستند که از امت جد ما محمد صلی الله علیه و آله هستند، تو را محاصره کرده و برای کشتن تو و جسارت به اهل بیت تو و اسارت خاندان تو و غارت اموال آنها اقدام می‌کنند، در این هنگام است که خداوند لعن خود را بر خاندان امیه فرو فرستد و از آسمان خون و خاکستر فرو ریزد و همه مخلوقات حتی حیوانات درنده در بیابان ها و ماهیان در دریاها بر مصیبت تو گریه کنند.(به نقل از امالی شیخ صدوق)

حاج حبیب می گفتند سندی برای کل یوم عاشورا کل ارض کربلا نداریم. و درواقع می خواستند بگویند که زاویه نگاه از پشت این جملات با هم فرق می کند. هر تقابل ظالم و مظلومی مثل واقعه عاشورا نیست. 



از راست یوسف محبوبی(در حال گفتن خاطره)، دکتر علیرضا چوداری

دیشب(98/6/5) دورهمی با دوستان پایگاه شهید مهدی امینی، در منزل آقای دکتر چوداری بود. 
بچه های یکی یک از راه رسیدند. آقای جاویدی یک مرتبه گفت چند روز پیش جهان (منظورش جهانبخش خدایارلو بود) را دیدم. شاید ما هم به اتفاق گفتیم در خواب؟ گفت نه در خیابان شیخ شلتوت!!
همه به هم نگاهی کردیم و منتظر شدیم تا مقصود خودش منظورش را برساند. گفت برادر جهان را دیدم واقعا با جهان مو نمی زند تنها کمی ریز نقش تر است. از همانجا گریزی زده شد به خاطرات شهدا خصوصا جهان. 
این بار یوسف محبوبی که با جهان و یوسف علوی با هم در یک دسته و در گردان امام سجاد (ع) لشکر عاشورا در عملیات کربلای 8 بود سکان خاطره گویی را در دست گرفت و خیلی شیرین از نور بالا زدن یوسف علوی و شجاعت جهان تعریف کرد. 
دیگران هم گریزهای به پس و پیش ماجرا می زدند. مثل خاطره مقصود از پدر جهان و .
یوسف گفت که چون یوسف صبح شهید شد توانستند پیکر او را به عقب منتقل کنند. بعد ازظهر که درگیری در هلالی ها به اوج رسیده و خود یوسف هم مجروح شده و به عقب می کشد، اما جهان و چند تن انگشت شمار تا آخر ایستاده و به شهادت رسیده بوده و پیکر آنها در طرف عراقی ها مانده بود که بعد از سالها تفحص و به شهر برگردانده شده بود. 
یادی هم از تندی های پدر شهید عبدالرضا بعد از اعزامش شد و اینکه در اولین اعزام پدرش رفته بود و عبدالرضا را از پادگان خاصبان برگردانده بودند. 
یوسف بار دوم که از فاو گفت و اینکه در گردان علی اکبر بوده گفتم صبر کن من هم آنجا بودم. و نشانی ها را به هم گفتیم.اما اصلا برخوردی در خط با هم نداشتیم. تنها اینکه یوسف بعد از مجروحیت در هنگام ثبت نامش در دفتر اورژانس نام مرا هم در بین مجروحین دیده بود!
چقدر ما نزدیک بودیم و دور از هم افتاده بودیم!

جعفر صادق كاملى در سال 1345 در ارومیه در یك خانواده مذهبى و مؤمن دیده به جهان گشود. دوران ابتدایى را در مدرسه نوید و راهنمایى را در مدرسه داریوش سپرى كرد. سپس وارد هنرستان آقا مصطفى خمینى شد و موفق به اخذ دیپلم گردید. در اوایل انقلاب، در راهپیمایی ها شركت فعال داشت، به طورى كه چندین بار توسط افراد خودفروخته رژیم ستم شاهى مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

 بعد از انقلاب شكوهمند اسلامى، در انجمن اسلامى مدارس و بسیج شركت گسترده‏اى داشت. فردى انقلابى، متواضع و فروتن و بسیار مهربان و شوخ طبع بود هیچ گاه تبسم از لب هایش محو نمى‏شد.

جعفر صادق كاملى در سال 1363 در رشته الكترونیك، دانشگاه شیراز پذیرفته شد و پس از یك سال تحصیل، از آن رشته انصراف داد و وارد رشته مهندسى عمران دانشگاه مشهد شد.

جعفرصادق که تجربه اعزام به مناطق کردنشین ارومیه را داشت، چندین بار به صورت داوطلب به جبهه اعزام شد. قبل از اعزام به خانواده‏اش مى‏گفت: «یا شهید مى‏شوم و یا مفقود الاثر، در هر دو حال صبر و بردبارى كنید و ناراحت نباشید چون این آرزوى من است كه با دشمنان بعثى عراق كه خاك میهن عزیزمان را اشغال كرده‏اند به مبارزه برخیزم». جعفر صادق كاملى سرانجام در عملیات تکمیلی كربلاى 5 در منطقه شلمچه شهید و مفقود­الاثر گردید. تاینکه بعد از سال­ها پیکرش شناسایی و به باغ رضوان منتقل شد.

در بخشی از وصیت نامه اش این چنین نجوای عاشقانه دارد که :

خداوندا، ببخش بر من گناهانم و بیامرز مرا قبل از اینكه از این عالم پست رخت بربندم. پروردگارا جز تو كسی نیست كه بر او دل بندم و با یاد او خوش باشم. بارالها من كه نتوانستم حق بندگی را ادا كنم، اما امیدم فقط به رحمت و لطف و كرم توست. من كه لایق كوچك­ترین لطف نیستم اما تو بزرگواری، تو رحیمی و تو غفاری.

 



توفیق زیارت(بخش اول)

الحمدلله توفیقی حاصل شد تا امسال اربعین را به همراه همسر عزیزم و به پیشنهاد ایشان در کنار بارگاه حضرت معصومه (س) باشیم. از ارومیه که رهسپار شدیم شب را در تهران، مهمان پسرم آقا جواد شدیم و عروس عزیزم با پذیرایی خوبش حسابی تحویلمان گرفت. سپس برای اینکه اربعین در قم باشیم رفتیم و این بار مهمان پسر بزرگم آقا محسن شدیم و نوه عزیزم علی اصغر حال ما را خوب کرد. می خواستیم برویم مشهد که عروس عزیزم به گریه افتاد و می گفت دلمان به شما عادت کرد و قول مهمانی دوباره در برگشت از مشهد را طلب می کرد. پس از آن به مشهد مقدس شرفیاب شدیم تا دهه آخر صفر را آنجا به سر بریم.(از سه شنبه 30 مهر)

از برکات حضور در کنار بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) این بود که در روز پنجشنبه 2 آبان ماه 1398 به همت برادر عزیزم «محمدرضا رشیدی» مدیر هتل نور ولایت در جمع تنی چند از راویان و فرماندهان دفاع مقدس مشهد و جناب آقای «غفار رستمی» از لشکر 31 عاشورا در هتل نور ولایت باشیم و از صحبتهای آنان بهره مند شویم.

افرادی که در جمع حضور داشتند عبارت بودند از :

حجت الاسلام طباطبایی، غفار رستمی، سردار علیرضا یوسفی(جانباز نابینا)، حمید جهانگیر فیض آبادی صاحب کتاب جنون مجنون که در همان جلسه نسخه ای از آن را از دست ایشان دریافت کردم، سید علیرضا مهرداد (که چند جلد کتاب هم نوشته که سفر مامور 2519 را در مشهد خریدم)، محمدرضا بانصری (مجری تلویزیون مشهد)، جواد کافی، خادمی، خدایاری، علیرضا دلبریان(صاحب کتاب از موج تا اوج) و آقای احمد منصوب که نقاش چهره های شهدا در دیوارهای شهر مشهد بودند.

همان شب هم در اولین جلسه سخنرانی استاد فاطمی نیا که در مسجد و حسینیه اهرا برقرار بود رفتیم. خاطره چندین سال متوالی حضور در مجالس ایشان که به همراه فرزندانم محسن  و جواد هم بود دوباره زنده شد. ازدحام جمعیت بسیار زیاد بود و نتوانستم خدمت استاد برسم. چون وقتی در تهران بودم سالها در منزل ایشان می رفتیم و بهره می بردیم.


شب دوم به ذهنم رسید که سؤالی بکنم از استاد و بپرسم گوینده این جمله که : «قد یفتح الله للسالک علی فراشه مالم یفتحه له علی صلاته» چه کسی است؟ سؤال را نوشتم ولی نتوانستم به ایشان برسانم و رفتند بالای منبر. اما یکمرتبه مطلب به جایی رسید و همین مطلب را گفت و خاطرنشان کردند که این جمله را عارفی گفته است!

آقای رشیدی گفتند که خانواده معظم شهیدان مدافع حرم آمده اند و من برای آنها برنامه گذاشتم که برویم منزل شهید محمود کاوه. روز شنبه 4 آبان ماه بود که من هم با آنها همسفر شدم و رفتیم منزل شهید کاوه . خانه ای در متراژ پائین در سه طبقه که طبقه زیر زمین آن واحد فرهنگی بود و دو کتاب از آنجا خریدم. هر طبقه در واقع یک اتاق بزرگ بود. در سردرب خانه، عکس کاوه به همراه جمله ای از مقام معظم رهبری خود نمایی می کرد. که فرموده بودند : محمود زمان انقلاب شاگرد ما بود، اما حالا استاد ما شد.

پدر شهید حامد جوانی(از تبریز) را دوباره آنجا دیدم. پدر شهید «سعید شبان گورچین قلعه» از ارومیه هم آمده بود. با من احوالپرسی کرد و بنام مرا صدا کرد. گفتم نشناختمتان. گفت یادت هست می آمدی تبلیغات سپاه پیش صفاری؟ گفتم بله. گفت من هم آنجا بودم و شما را از آنجا می شناسم. رزمنده ای که خود حالا پدر شهید بود.

پدر شهید سعید شبان و سعید در روستایشان

خواهران شهید کاوه و آقای فیض آبادی صحبت هایی کردند و در زیر زمین هم نماز را به جماعت خواندیم.

ادامه دارد.


یکشنبه 5 آبان برنامه ای که آقای رشیدی گذاشته بود دیدن خانواده شهید مدافع حرم و اولین ذبیح از لشکر فاطمین به نام رضا اسماعیلی بود.

مادر شهید چقدر استوار حرف می زد. یکی از دوستان شهید هم آمد و عملیاتی را که در آن رضا به شهادت رسیده بود را گفت.

نماز جماعت را همانجا خواندیم. بعد از اینکه خانواده های مدافع حرم رفتند همسرم گفتند حسین، مادر شهید چیزهایی درباره شهید و سر زدن ایشان به خانه می گوید که بسیار جالب است. ما ماندیم و یک مصاحبه تصویری گرفتیم که برخی از این مطالب به قول استاد فاطمی نیا اینترنتی نیست و باید سینه به سینه نقل شود.

روز دوشنبه صبح که رفتیم حرم عکس روی درب پاتوق کتاب نظرم را جلب کرد و عکسی تهیه کردم. بجای ورود ممنوع نوشته بود: ورود ممنون، لطفا اینجا پارک کنید!

دوباره امروز برنامه داشتیم برویم خانه شهیدان مدافع حرم، دو برادری که با هم شهید شدند مجتبی و مصطفی بختی.

در راه مادر سه شهید داود، علیرضا و رسول خالقی پور را هم برداشتیم و رفتیم. خانم «فروغ منهی» مادر سه شهید و همسر جانباز بود. می گفت رسول و علیرضا در شب عید قربان در آغوش هم شهید شده بودند. وای چه مادری بود. حتی تحت پوشش بنیاد شهید هم نبود. اما داشت رسالت زینبی خود را انجام می داد.

در خانه شهیدان بختی دو مادر شهید چه صحبت هایی با هم داشتند. مادر سه شهید به مادر بختی می گفت شما اجرتان از ما بیشتر است. فرزندان من مجرد بودند ولی یکی از پسرهای تو متاهل بوده و بچه دارد. حالا که نوه را می بینی چه حالی داری.

سه شنبه روز شهادت حضرت، مشهد، عاشورای مکرر بود. هیئت های مذهبی از تمام کشور و کشورهای همجوار آمده بودند. غوغایی بود که باید در حال و هوای آن قرار بگیری تا بدانی.

شب در صحن انقلاب خدام برنامه داشتند. در جایگاه شعری مرا دگرگون کرد نوشته بود:

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند

هستند خاک پای تو یا ثامن الحجج

روز هشتم آبان «محمد مهدی» پسر آقای رشیدی و به عبارتی نوه خواهرم هم با ما بود. گفت دایی می دانی امروز 8 هشتمین ماه 98 است؟ من هم گفتم چقدر عالی است که در کنار هشتمین امام هستیم. و چه فال نیکویی بود.

و پنجشنبه روز خداحافظی بود. و اینبار هم توشه هایی برگرفتیم. خصوصاً اینکه کتاب لهوف را گرفته بودم و با نسخه «ابی مخنف» به نام وقعه الطف تطبیق می کردم. جالب بود که دیوان نیر تبریزی را هم از قم گرفته بودم.

شب شهادت آقا علی بن موسی الرضا استاد فاطمی نیا گریزی به کربلا و حالات علی اکبر و امام حسین علیه السلام و اشعار نیر زد. اول این بیت را خواند که :

این بیابان جای خواب ناز نیست

کایمن از صیاد تیرانداز نیست

و بعد گفت در بیت بعدی نیر اعجاز کرده و خواند:

بیش از این دیگر دلم را خون مکن

زاده لیلی مرا مجنون مکن

تا این را خواند گفتم شاید استاد اشتباه کرده . چون این بیت از عمان سامانی است. شب که آمدم هتل دیوان نیر را باز کردم و شعر را پیدا کردم. شعر درست بود.

اما همین بیت در شعر عمان عیناً آمده تنها آنجا بجای «دیگر»، «بابا» آمده! هر دو شعر در کمال زیبایی و متانت هستند.

چهارشنبه به بهشت رضا هم سری زدیم و نماز مغرب و عشا را در خواجه اباصلت خواندیم.

روی مزار شهدا نامهای آشنای شهادت آدم را به فکر فرو می برد: سردشت، پیرانشهر، ارومیه . شهدای تیپ ویژه شهدا و فرمانده شان شهید کاوه. و نورعلی شوشتری و برونسی و .

بگذریم که در مشهد دوستان زیادی را هم دیدیم مثل آقای علیزاده امامزاده(رئیس شورای شهر ارومیه) دوست اصفهانی ما آقای سعید عبادتی، دوست اردبیلی آقای صمد رمضانی، حاج رسول اصغرزاده را هم تلفنی صحبت کردیم. بعد فهمیدم آقای پیری هم آمده بود.

من و سعید عبادتی در رواق امام خمینی

من و برادرم صمد رمضانی

خدایا شکرت


در روی پروژه مهندسی رزمی سپاه که کار می کردم رسیدیم به آقای «علیرضا فرهادی» که از سال 63 تا 73 مسئولیت مهندسی رزمی سپاه را داشته است. 

مرحوم علیرضا فرهادی شیشوان

چون ایشان فوت کرده بودند لذا آقای صمد عباسی واسطه شد و از فرزندشان علی آقا یک سی دی از اطلاعات پدرشان گرفتیم و که عکس و سند بود.
لابلای عکسها به عکسی از آقا مهدی برخوردم که برایم تازه بود. 
 
آقای فرهادی جلوی آقا مهدی نشسته که بخشی از تصویر حیف شده!
در هر صورت با یک عکس از عکسهای صمد عباسی که از حمید آقا باکری گرفته بود فرستادم به دوست مهران حاجیلو
ایشان هم عکسها را فرستاده بود به آقای احسان باکری. ایشان هم چند تصویر از آقا مهدی فرستاده بودند که دوتایش برایم آشنا بود و داشتم. لکن آنکه پشت فرمان جیپ نشسته را برای اولین بار دیدم لذا من هم می گذارم در این پست تا همه استفاده کنند. 
دست همه درد نکنه 
به همراه یاران دیرین احمد کاظمی، سردار سلیمانی، حسین علایی، عباس کریمی، محمد حسین باقری و .
پشت سر آقا مهدی، سردار شهید حسن شفیع زاده هستند. 


ابتدا تبریک مرا برای سالروز ولادت پیامبر گرامی اسلامی حضرت محمد مصطفی (ص) و حضرت امام جعفر صادق (ع) پذیرا باشید. 
دوم اینکه دوستان صدا و سیما زحمت کشیده در حال ساخت مستندی درباره شهید فریدون کشتگر هستند که سالهای پیش وجیزه ای کوچک هم از سوی ما برایشان تهیه شده بود.


به همراهی این عزیزان برای شنیدن حرفهای دو راوی از دوستان شهید رفته بودیم. 
آقایان مهندس غلامرضا اتابکی و دکتر کاظم بدو 
آقای اتابکی را در محل کار دیدیم و آقای بدو را در منزلشان. 
با اینکه کلی در زمینه شهید کار کرده بودم اما گویی برخی از شهدا بعد از سالها دوباره برای کشف شدن هنوز جا دارند. 
حرف های جدیدی شنیدم هم از شهید و هم حواشی آن. 
از جمله اینکه آقای بدو می گفت آقای کشتگر در شرکت نوید هم با ما همکاری کرد و اینکه آقای مهدی باکری مدتی را به عنوان رئیس جهاد(مدیر اجرایی) کار کردند و من هم مسئول دفترش بودم.
آقای اتابکی هم در باره هوش سرشار فریدون گفتند و اینکه ایشان از سردمداران بچه های مذهبی در دانشگاه بودند. 
مطالب بیشتر ان شا الله در مستند قابل دیدن و شنیدن خواهد بود. 
گاهی هم تازه این راویان را کشف می کنی که خودشان چه فداکاری ها که ننموده اند. خدا حفظشان کند. 

امروز صبح داشتم کتاب شیعه که مذاکرات و مکاتبات علامه محمد حسین طباطبایی با پروفسور هانری کربن است را می خواندم. در ص 54 مطلبی را تحت عنوان روش تفکر انتقادی مطرح کرده بود که با توجه به سال این مذاکرات 1338، دیدم که ترجمه هایی که من در سالهای 1369در باره تفکر انتقادی خواندم و فکر می کردم چیز تازه ای است! برای متفکر اسلامی چیز تازه ای نبوده!!

.


دیروز با خودم فکر می کردم، قدیما چقدر عکس می انداختیم و بعد که در پایان می رفتیم فیلمها را بدیم چاپ کنند تازه می فهمیدم که احیاناً همه عکسها سوخته، یا چند تایش تیره و تار است، یا اینکه فلانی در عکس چشمهایش بسته افتاده .
تازه چقدر حسرت می خوردی که وای دیگر آن فرصت ها را از کجا پیدا کنم؟
مثل عکسهای شهید صمد حاجیلو که در بمباران پادگان شهید مهدی باکری در آتش سوخت و حالا که صمد نیست آن عکسها.
با خودم می گفتم نسبت ما به آخرت حال و روز آن عکسهاست وقتی ظاهر می شوند نمی دانم فرصتی برای جبران خواهیم داشت؟
شهید صمد حاجیلو

لابلای عکسهای مرحوم علیرضا فرهادی که پسرشان زحمت کشیده و به من داده بودند تا اسکن کنم، عکسی را دیدم که پشتش نوشته بود آخرین نماز قربانعلی بهادری!

شهید میرقربان بهادری
آخرین نماز قربانعلی بهادری جاده خرم آباد دزفول
از راست؟، شهید میر قربان بهادری در حال نماز، مرحوم فرهادی

امروز نشسته بودم و داشتم دوباره عکسها را مرور می کردم. لیست شهدای ارومیه را نگاه کردم دیدم فردی به نام میر قربان بهادری پیدا کردم. 
گفتم باید همین باشد که شاید دوستانش به او می گفتند قربانعلی
برای اطمینان به کتابچه شهدای ماه بهمن نگاه کردم دیدم با عکس تطبیق دارد و هم با متن چون در ادامه نوشته بود جاده خرم آباد دزفول. 
شهید بهادری متولد یکان از توابع مرند بوده که بعد از انقلاب به استخدام سپاه ارومیه درآمده بوده و تازه فرزند او به دنیا آمده بود به نام علی اکبر که به منطقه آبادان رفته و در عملیات آبادان به شهادت می رسد.
شهید میر قربان بهادری
روحش شاد


تقدیم به بانوی قم

نام تو نام روشنی، می برم این چراغ تو 
خانه ی تار این دلم، روشن ازین چراغ تو 
ای همه نور و بنت نور، یک نظری به این فقیر 
سائل کوی شمس حق، منم درون باغ تو 
ما همه مضطریم و تو، سکینه ی قلوب ما 
مگر وزد به روی ما، نسیمی از فراغ تو 

قم، روضه مطهر خانم معصومه (س) 
حسین غفاری

حاج قاسم سلیمانی
طراح پوستر پسرم محسن غفاری
گرچه از هر ماتمی خیزد غمی
 فرق دارد ماتمی تا ماتمی
 ای بسا کس مرد و کس آگه نشد
 مرگ او را مبدیی و مختمی
 ای بسا کس مرد و در مرگش نسوخت
 جز دل یک چند یار همدمی 
لیک اندر مرگ مردان بزرگ
 عالمی گرید برآید عالمی 
لاجرم در مرگ مردانی چنین
 گفت باید ای دریغا عالمی

(مجموعه مقالات ص 11 تالیف استاد حسن زاده آملی)
با تشکر از برادر عزیزم حبیب محمدنژاد


سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.

گاهی برخی آیات با روح و روان آدمی چه کارها که نمی کند. از زمان جنگ این آیات لابلای وصیت نامه ها و یا نامه ها دیده می شد. حتی هنگامی که دوستان می خواستند از یاران شهیدشان حرف بزنند این آیه را تلاوت می کردند.

و امروز با شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی تفسیری دیگر گونه یافت.

منتظران اگر در عهدشان صادق باشند به یاران شهیدشان خواهند پیوست.

خدایا ما را از شهیدان جدا مفرما

 

#شهید_حاج قاسم سلیمانی

#شهید_مهدی باکری 



یکی از نوحه های حاج صادق آهنگران که در هنگامه های عملیات در سطح گردان و لشکر از بلندگوها طنین انداز می شد این بود که :
هنوز از کربلایت، بگوش آید صلایت 
حسین جانها فدایت، حسین جانها فدایت
حالا می بینم هنوز هم این نوحه کارایی دارد. یعنی هنوز هم از کربلا ندا می رسد و بسیاری به این ندا پاسخ می دهند. از جمله آخرینشان حاج قاسم سلیمانی بود.
امشب سالروز عملیات کربلای 5 است. 
و خیلی از بچه ها این شعر را زمزمه کنان به عهدشان با امام حسین (ع) وفا کردند و گفتند: 
حسین جانها فدایت
و باز کربلائیها در منظر چشمانم نشستند و آه را بر سینه نشاندند.
خدایا به عزت و جلالت ما را از دوستان شهیدمان جدا مفرما. 
ما را فدایی سرور و سالار شهیدان آقا امام حسین (ع) قرار بده.  

مادر و پدر شهیدان غنی زاده

توفیق الهی شامل حال دوستان شد و به همت حاج باقر نجف پیر قراری گذاشتیم برویم منزل شهیدان غنی زاده.
اول داستان اینجاست که شهید سعید خیرآبادی با مختار غنی زاده و باقر نجف پیر در زمان جنگ با هم عقد اخوت بسته بودند. 
اوایل سال 66 میر یداله غنی زاده به شهادت می رسد و پایان همان سال سعید خیرآبادی به شهادت می رسد. سال 1389 هم میر ولی اله (شهیدانه) به رحمت خدا می رود!
میرمهدی پدر شهیدان غنی زاده متولد سال 1305 است و الحمدلله همچنان با صلابت و استوار خاطراتی را برای ما نقل کرد. 
سکینه خانم مادر شهدا از آن ن پشتیبان جبهه بود. و چه خاطراتی از حلقه نی که در مسجد جنرال کار پشتیبانی جنگ انجام می دادند می گفت. از شستن لباسها و دوخت و دوز و طبخ غذا و .


یکی از دوستان می گفت آدم بخواهد «سیمای بهشتیان» را در روی زمین ببینید می تواند به روی این پدر و مادر نگاه کند!
و واقعاً حرف بجایی بود. 

مادر، یک خاطره بسیار شیرینی نقل کرد که ایمان ما را دوباره بر زنده بودن شهدا تقویت کرد: 
بعد از ازدواج مختار یک شب شهید سعید خیرآبادی را در خواب دیدم . گفت خداوند به مختار یک فرزند پسر داده نام او را سعید بگذارید. فردایش مختار را صدا زدم و خوابم را گفتم. مختار که می بیند قضیه توسط شهدا لو رفته می گوید بله خداوند به ما فرزندی داده(گویا هنوز در شکم مادر سه یا چهارماهه بوده) اما پزشکان گفته اند دختر است!
مادر می گوید گفتم شهید گفته پسر است. مختار می گوید گفتم مادر مگر شما به سونوگرافی و و اسناد پزشکی شک دارید؟
و مادرش می گوید انگار شما به حرف شهدا شک دارید؟!
مختار می گوید ما برای فرزندمان لباسهای دخترانه آماده کرده بودیم اما با کمال تعجب در روز ولادت دیدیم فرزندمان پسر است و به گفته شهید نام او را سعید گذاشتیم.

باقر نجف پیر، عبدالله مددی، دکتر غنی زاده داماد عبدالله، مهدی علوی، مسعود مجرد، حسین غفاری
ایستاده: محمد تمکین وش، سجاد نصرالهی، وحید حمدالهی، مختار غنی زاده
در کنار پدر و مادر شهیدان غنی زاده




دیروز اول اسفندماه 1398 به همت بنیاد ایرانشناسی ارومیه مراسم رونمایی از کتاب «آذربایجان از نگاه میسیونرها» بود. 
این کتاب که به همت آقایان دکتر اصغر محمدزاده و سعید عضدالدینی ملکی تدوین یافته در واقع گزارش تصویری میسیونرها از شهرهای ارومیه ، تبریز و مراغه می باشد. 
این تصاویر مربوط به دکتر شد و توماس لری کپاتریک است که حدود 400 تصویر را شامل میشود. 
مؤلفان محترم ضمن درج تصاویر در اول هر فصل به توضیحات مبسوطی نیز از فعالیت میسیونرها از اول ورود به ایران تا آخر کار آنان پرداخته و هر کدام از این افراد را نیز معرفی نموده اند که مجموعه اطلاعات آنها و منابع ذکر شده کمک شایانی را به خواننده و بیننده عکسها می دهد. 
هر چند جای آن دارد که برخی از دیگر محققین به کنکاش در مورد عکسها پرداخته و زوایای دیگر مردم شناختی، معماری، تاریخی و . را از آنها استخراج نمایند. 
در این برنامه که مجری آن جناب آقای مصطفی قلیزاده علیار بود، پس از قرائت قران، سرود جمهوری اسلامی پخش شد و پس از آن آقای محمدرضا محمد قلیزاد معاون بنیاد ایرانشناسی به نویسندگان، مدعوین و حضار خیر مقدم گفته و شمه ای از فعالیت های میسیونری را یادآور شدند. 
سپس بنده نیز مطالب مختصری را بیان داشتم و پس از آن آقای دکتر محمدزاده نحوه شکل گیری کتاب را بیان کردند. 
و پس از آن کتاب رونمایی و مجلس با گرفتن عکس یادگاری و پذیرایی به پایان رسید. 
اطلاعات کتاب:

محمدزاده، اصغر، ‏۱۳۶۵ -‏

آذربایجان از نگاه میسیونرها : گزارش تصویری میسیونرها از شهرهای ارومیه، تبریز و مراغه/ترجمه و تألیف اصغر محمدزاده، سعید عضدالدینی‌ملکی.

تهران: اوحدی، ‏۱۳۹۸.

۴۱۶ص.: مصور.


از راست: مصطفی قلیزاده علیار و آقای محمدرضا محمدقلیزاد

از راست آقای قلیزاده و بنده(حسین غفاری)

از راست آقایان محمد اشتری رئیس بنیاد ایرانشناسی ارومیه، مهندس خردمند، بنده، آقای مجید خلیل زاده، آقای شفیع پور و .

از راست آقای قلیزاده و آقای دکتر اصغر محمدزاده


از راست: شفیع پور، حسین زاده، قلیزاده، قلیزاد، محمدزاده، خلیل زاده، رشیدی، غفاری، ملکی، خردمند

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Lisa جبهه اقـــدام دانلود جدیدترین فیلم وسریال های ایرانی Lola مشاوره راه اندازی کسب و کار-مشاور کسب درآمد-بازاریابی و سئو سایت خدمات فضای مجازی پلاس آپ سیمرغ پلاس امیـلی در روسیــه خدمات موبايل آهنگ هاي جديد